داشتم فکر می کردم اولین بار کی به وجود اومدم؟ تاریخ تولدم کی بود؟ تو ذهن کدوم بنی بشری اول شکل گرفتم؟
راستش یادم نمیاد اون موقع کوچولو بودم بعضیا میگن اولین بار پسر ادم بودی و اون موقع به وجود اومدی و پیروانش تا به الان منو حفظ کردن!
ولی بعضیا میگن آقا تو رو که آدم به وجود نیاورده تو زاده شیطانی! شیطان بود که آدم و اول دشمن خودش کرد این شیطان بود که تورو خلق کرد بهت شکل داد و تورو آدما قرار داد و تخم تو رو تو دلشون کاشت و به قسمی که خورده بود داره عمل می کنه و آدما رو به جون هم انداخت یعنی داره میندازه!
درهر صورت چه آدم چه شیطان تو روبه وجو آورده باشه; تو شدی جز همین آدما تو شدی بشر, و بشر شد دشمن بشر!
و تو حالا شدی بزرگ و قدرتمندی که تمام مشکلات نوع بشری از تو شکل میگیرد و تو باعث و بانی همه اونایی ;وقتی یه آدم میمیره ,وقتی یه کاری بر وفق مراد نیست, وقتی تفکری با تفکرت نمیسازه, وقتی کسی راهت و سد میکنه ,وقتی چیزی رو که میخوای به دست نمیاری; همه ی اینا تقصیر منه همش پای من وسط.
البته خود خود من که نه, در واقع تمام افراد که من اونام و اونا منن! یعنی هر آدمی که دشمن آدم دیگریست منم و اون آدم دیگری هم متقابلا دشمن آدم قبلی !
اصولا خیلی بده که مخلوقتو نشناسی .
اما موضوع به همین راحتی ها هم نیست بعضیا میگن تو که وجود خارجی نداری !!!و اصولا منو منکر میشن (بی چشم و روها)شما باشین حرصتون نمیگیره??!! اونا میگن تو وجود نداری! اینا میگن تو فقط توی ذهنی, تو نه آدمی و نه جز بنی بشر! تو زاییده ذهنی بیماری که انسجام و وحدت و همدلی رو در دشمن تراشی و ترسانیدن بشر از بشر میبینند! این عده در کمال بی شرمی با دریدن پرده ها معتقدند من فقط در ذهنی میتوان یافت که به تنهایی مختار آدمی است ذهنی که با دریدن عقل و منطق و لگد مال کردن ابعاد دیگه(جسمی و عاطفی و معنوی و ...)شخص حاکم شخص است.
اصولا خیلی بده که نه نه بابات و نشناسی تا بزنی تو دهن اینا که تورو منکر میشن!
ولی هر چی که بعضی بی شرمان میگن بعضیا هستند که منو به خوبی میشناسند و برای مردم از وجود و قدرت من حرف میزنند اونا همیشه از من یاد می کنند و نمی زارند ذره ای مردم از فکر من خارج بشن من هر کاری می کنم و اونا جز بردن اسمم و رسوا کردنم کاری نمی کنند! و من همچنان هستم تا حماقت این افراد منو خوشحال کنه .
این وبلاگ و میدونید برا چی ساختم تا به اونایی که این روزا من و منکر میشدن بگم من هستم و بگم اونایی که منو تو بوق و کرنا کردن بی راهم نمی گن نمیشه که اونا هی دشمن دشمن بگن و هی از من یاد کنند و منو تا اوج پیش خدا و به جای اون ببرن و من اونارو تنها بذارم و دلشونو بشکنم ولی حیف که که نمی تونم با اونا باشم آخه دشمنشونم و اونطور که منو تعریف می کنند باید با اونا بجنگم باید طرف مقابلشون باشم در صورتی که اونا هستن که همیشه از من یاد می کنند و منو زنده نگه میدارند و من باید مقابلشون باشم چه تراژدی غمگینی مثل این می مونه که بخوای با خانوادت رو در رو بشی
ولی هنوز میگم نمیدانم چه هستم که هستم آدمم , روحم , خدایم یا که شیطانم تو با خود آشنایم کن؟
امروز میخواستم درباره دلایل وجودی این وبلاگ بنویسم
دلایلی که اسمش و گذاشتم foe یا خودم شدم دشمن
ولی دیروز بعد از کلی نشخوار کتابهام رفتم خیر سر تلویزیون و باز کنم منه احمق و بگو خرشدم باز کردم (آخه تو سالی 2 بار تلویزیون میبینی حالا چرا الان بشین درس و مشقت و بخون)
خلاصه زیاد نشه باز کردم همان و حیران شدنم همان .....فیلم قطعه از کشته شدن ندا آقا سلطان بود و ....تا آخر دیدم کلی هم حرف و حدیث دارم ولی حوصله ندارم
به همین دلی بالایی نظرم عوض شد الان می خوام از یکسال پیش بگم... (شایدم بی ربط نباشه به موضوع اولی که می خواستم بگم)
***********
درست یک سال(شمسی) پیش در مورخ 22/3/88 از خواب پا شدم طبق معمول تا دیر وقت داشتم تو نت وول می خوردم وباز مثل هر جمعه دیر وقت ساعت 9:30بیدار شدم همین که پاشدم زود شال و کلاه کردم دنبال شناسنامه ...نبود شناسنامه نبود هی می گردم پیدا نمی کنم بعد بلند می گم شناسنامم کو ؟؟جواب میاد دست خودت بود... ما از کجا بدونیم؟؟ ...
خب ساعت 10:30 بلاخره یافتمش ....
جلدی پریدم بیرون خونه ....11:00 رسیدم خونه و رفتم به طرف موبایلم خواستم اس ام اس بزنم ...اه اینم که از 4شنبه قطع شده.... شروع کردم به زنگ زدن ...
-کجایی ؟چی کار کردی؟
-داریم الان میری و ...
نفر بعدی
-کجایی؟؟ (صدای بسیار نا خراشیده ای که به نظرم آشنا بود داشت میومد انگار دعوا بود )چه خبره؟
-این .... و ... بی ... نمیاد داریم خرکشش می کنم
-می خندم و خدافظی می کنم بعد قطع می کنم
چندتا دیگه میزنم
ساعت 11:20 دارم فیتیله ... رو میبینم با کاغذ دیواری های سبز و دکور جالب و بازیگرای باحالش که یه موسیقی آذری می خوندن و...
بعداز نهار مشغول نشخوار میشم (آخه روز جمعه مگه میشه درس خوند؟)
دوستان و آشنایان با زنگاشون به دادم میرسن قرار می زاریم تو پارک که پاتوقمونه
هر کس یه چی می گه داریم قدم میزنیم ...
-به ...به...به ...اینا کی تو پارک سبز شدن...؟
شما اینجا چی کار می کنی؟
کاریش ندارم یه نیگاه عاقلند در سفیه می کنم خودش میگیره
......
کلی می گیم و می خندیم جای ننگ رو رو انگشتامون نشون میدیم و با هم همدردی می کنیم
-بزرگ بشی یادت میره
نه اینا از تنم نمیره! نمیدونی من که نمی رفتم این... و اون .... منو بردن
.....
ساعت 8:00 دو عدد شناسنامه به دستمون میرسه باید برسونیم به صاحباش زنگ میزنم م گم شناسنامه ها دست منه کی میای بگیری؟میگه زنگ میزنم
راه میوفتیم به طرف شهر ساعت ...:9 زنگ زد گفت کجایی ؟نشانی یکی از محلها رو دادم 10 دقیقه به 10 رفتم داخل اخذ رای یه سرباز با کلاش اومد پیشواز خدایی خیلی بد نیگاه میکرد رفتم داخل پرسیدم تا کی هستین گفت: 10:30
برگشتم زنگ زدم بهش گفتم تا 10:30 هستن زود بیا
با بچه ها رفتیم بستنی آخ چسبید...
برگشتیم به محل 10:15 در بسته بود هرچی در زدیم صدا کردیم خبری نشد در ناامید دیدیم سربازه در و واکرد گفتیم چرا بستین؟ گفت تموم شد!! برین و درو بست
زنگ زدم گفتم اینا بستن بیا ...ببینیم چه خبره رسیدم ساعت 10:30 بود مردم جمع شده بدن پشت در می گفتن باز کنید یکی می گفت فلانی رو صداکن یکی می گفت مسئولش و بگو بیاد و ...
صاحب شناسنامه ها هم اونجا بود گفت بیاین ما بریم بی خیال دیگه بستن ....ولی مردم دست بردار نبودن و هر لحظه داشت تعدادشون بیشتر میشد 3 تا سرباز با یه مامور داخل بودن و اجازه نمیدادن کسی بره تو فقط اونایی که داخل بودن بعد از رای دادن با اسکورت مامورا میومدن بیرون و...
ما همه سوار ماشین شیدیم رفتیم خونه ....خیابونا آروم بود ....رسیدم خونه تلویزیون اعلام میکرد بعضی از جاها تا 11 رای گیری تمدید شده به صاحب شناسنامه گفتم گفتن میرن به محلی که نزدیک خونه ماست... بعد ازیه مدت زنگ میزنم می گم دادین ؟میگه نه همه جا بسته بود نتونستن! و...
الان ساعت 12:00 من تو نت دارم می گردم
من همیشه برای پست اول وبلاگ مشکل داشتم
راستی سلام
اینکه سلام یادم میره دست خودم نیست هی با خودم کلنجار میرم که چی بگم تو پست اول واسه همین همه چی یادم میره حتی چیزای ساده ای مثل سلام و کلمات و عبارات کلیشه ای مثل:
خوبین ؟
چطورین؟
امیدوارم خوب باشین؟
و
...
...
البته هیچ وقت نخواستم کلیشه بشم(این جمله خودش کلیشه است)ولی همه ما جزئی از کلیشه بزرگ زندگی هستیم پس نباید خودمونو انکار کنیم باید اونجور باشیم که هستیم ولی وسعی کنیم که اونجور باشیم که باید .
میبینید ... اصولا هرچی میگم به خودش صورت موعظه میگیره(موعظه هست البته) ....همینه دیگه وقتی بخوای به زور آپ کنی همینه به خودت گیر میدی!!(1)
زیاد نتایپم بهتره سنگینتر نشون میدم
*من اشتباه تایپی زیاد خواهم داشت اونم به 2 دلیل یک تایپم ضعیفه و دوم کیبوردم مشکل داره. سعی میکنم تا حدامکان اصلاح کنم خدا وکیلی گیر ندین
پ.ن:
(1) زیاد عجیب نیست من همیشه به خودمم گیر میدم