وقتی خبر دعوت کانون نویسندگان برای برگزاری سالگرد محمد جعفر پوینده و محمد مختاری رو خوندم بهتر دیدم از این عزیزان که در دهه هفتاد در جریان قتلهای زنجیره ای کشته شدند یادی بکنم اما یاد مقاله محمد مختاری افتادم که در دهه هفتاد برای از سر گیری دوباره فعالیت کانون نویسندگان نوشته بودن .
من گزیده ای از این مطلب رو اینجا میزارم قلم بی باک و پر شور این نویسنده خواندنی است و چون مطمئنم بیشتر شما اونو نخوندین براتون شاید جالب باشه :
"بحث و گفت و گو درباره فعال شدن دوباره کانون نویسندگان ایران، از یک سو مایه دلگرمی است و از سویی دستخوش نگرانی. دلگرمی از طرح آزادی است. اما نگرانی در حفظ استقلال است.
کارکرد و هویت نویسندگان، چه هنگامی که می نویسند و فردند، و چه هنگامی که برای مبارزه با موانع موجود در نهادی گرد می آیند و جمعند، در گرو آزادی و استقلال شان است. از این رو هم معنای فعال شدن دوباره ی کانون، و هم نقطه عزیمت و انگیزه فعالیت، باید پاسخگوی همین آزادی و استقلال باشد. چکیده نگرانی های پنهان و آشکار هم که گاه به صورت تاکید بر «موقعیت و شرایط کنونی» در می آید، این است که مبادا فعال شدن دوباره کانون، به زخم دیگری غیر از زخم خودش بخورد. البته من قصد ندارم به تحلیل «موقعیت» و «شرایط کنونی» بپردازم. اما یک نکته برایم روشن است که کانون نه اهداف خود را مطابق اقتضاها و موقعیت های خاص سیاسی ا اجتماعی تعیین می کند و نه فعالیتش را به چنین اقتضاها و موقعیت هایی گره می زند.
در ماده چهارم موضعِ کانون، مصوب 1358 تاکید شده است که استقلال کانون از همه جمعیت ها، احزاب و سازمان های سیاسی، اعم از مستقل یا وابسته به هر نوع نظام حکومتی.
این تاکید از آن روست که هر گروه یا تحلیل ویژه ی سیاسی یا هر دولتی، تعبیر ویژه و منحصری از آزادی است. یک تعبیر منحصر و ویژه نیز طبعا نمی تواند درخواست تمام کسانی باشد که عضو کانونند، و دارای اندیشه ها و گرایش های گوناگونند. کانون، مرکز درک اختلاف است. مرکز اندیشه ها و بیان های مختلف است. به همین سبب نیز به عام ترین تعبیر آزادی متکی است. تعبیری که وجه اشتراک نویسندگان است. و شرط بروز تمام تنوع و کثرت نمودهای فرهنگی است. در حالی که هر گروه سیاسی یا هر دولتی، خواه ناخواه تبلور اندیشه و بیان خاص و معین و غالبا متجانسی است. بحث در حقانیت یا عدم حقانیت مواضع این گروه ها یا دولت ها نیست. بلکه بحث در این است که نمی توان هدف و موضع و فعالیت کانون را با با هدف و موضع و فعالیت آنها یکی گرفت، یا به هم وابسته و موکول کرد. یا اصلا از یک جنس شمرد. زیرا در چنین وضعی، فلسفه وجودی کانون مخدوش می شود. خصلت دموکراتیک آن از میان می رود ....
...
تفکر کانونی برآیند خرد جمعی نویسندگانی است که چه دیروز و چه امروز، به آزادی و استقلال خلاقیت و نوشتن، و اعتلای فرهنگ ملی در تمام جنبه های تنوع و کثرتش اندیشیده اند و می اندیشند، و وفادار مانده اند و می مانندو با هرگونه حذف فرهنگی مخالفت ورزیده اند و می ورزند. بدیهی است که نویسندگان در تنهایی و به تنهایی می نویسند و خلق می کنند. مساله نوشتن و خلق اثر یک امر جمعی نیست. هیچ کس و هیچ نهادی نمی تواند به کسی دیکته کند که چه بنویسد یا چگونه بنویسد. نویسنده در تولید اثر نیازمند همراهی و همیاری دیگران نیست. هر اثر تبلور فردیت اندیشگی و بیانی یک نویسنده است. فردیتی که البته برآمدِ فرهنگ و بصیرت ملی است. و از طریق آموزش ها و تجربه ها و کوشش های او پدید می آید.
....
کانون یک جمعیت ساده یا محفل معمولی یا گروه صنفی محدود نیست که کارکردش در خودش خلاصه شود. کانون نه مجمع فضلاست، نه انجمن نخبگان است. نه باشگاه ادبی است، نه محفل روشنفکران است. نه هیات سخنرانان است، و نه ضیافت کارشناسان است. البته فضلا و نخبگان و ادبا و روشنفکران و غیره در آن گرد می آیند. اما مقصود از تجمع شان یافتن پاسخ برای مشکلاتی است که از حد یک جمع فراتر می رود. یعنی کانون یک نهاد اجتماعی است که اگر چه در شمار اعضا و موقعیت تشکیلاتی خود فراگیر نیست، اما تفکرش «فراگیر» است. شعاع عملش نامحدود است. کارکردش مستقیما و به طور وسیع با کل فرهنگ ملی مرتبط است.
در نتیجه فعالیت اش عبارت است از روندی که ممکن است به تمرکز در یک محل معین بیانجامد؛ و ممکن هم هست نیانجامد و موانع و عوامل بازدارنده چنین محلی را از آن دریغ کنند. ...
...
اما نگرانی های موجود از آنجا نیز پدید آمده است که اخیراً برخی از اهل بخیه گمان کرده اند که می شود برای کانون لباسی دوخت که اگر هم با اندازه هایش خیلی جور نبود، نبود. اینان که روند فعالیت کانون را معکوس، و فقط به صورت رسمی می نگرند، شاید گمان کرده اند که هرچه زودتر باید سقفی به روی سر نویسندگان کشیده شود. یا تابلویی روی سردری کوبیده شود و حضور نهاد نویسندگان کشور را اعلام دارد. این همان درک یا روند معکوسی است که عده ای را نگران کرده است.
....
اقدام دموکراتیک یا فعال شدن دوباره، همان روندی است که تمام اعضای کانون و نویسندگان ایران را به اندیشیدن درباره ی موانع موجود بر سر راه خلاقیت و نوشتم وا می دارد. فعال شدن کانون هنگامی تحقق می یابد که به درخواستی اجتماعی برای تمام نویسندگان تبدیل شود از اینرو طرح و اشاعه ی تفکر کانونی در جامعه، اولاً برای رفع هر گونه شبهه، و مشخص شدن برخی انتظارات غیرقانونی یا همان «روند معکوس» است. ثانیاً به منظور شناساندن مواضع و مطالبات و اصول آزادی و استقلال کانون برای نویسندگانی است که شاید در مقطع پیشین فعالیت آنرا درک نکرده باشند. یا با تمام تجربیات آن آشنا نباشند. یا حتی در موقعیت های متفاوتی می اندیشیده اند، اما اکنون می توانند با نهاد نویسندگان کشور همراه و همدل و همدرد باشند. ثالثاض به ضرورت طرح آزادی اندیشه و بیان برای کل جامعه و فرهنگ است.
طرح آزادی ها نیز مثل خود آزادی ها از هم تفکیک ناپذیر است. اما هر کسی از موضع خود آغاز می کند. نمی توان گفت باید همه چیز در همه ی عرصه ها فراهم شود تا ما هم به راه افتیم. مطالبه ی فعالیت کانون، در حقیقت مطالبه ی تجمع نیز هست. تجمع طبعاً به یک جمع دویست سیصد نفری منحصر یا محدود نمی ماند. زیرا چنین تجمعی درخواست «بیان» دارد. بیان نیز تنها به صورت نوشتاری نیست. بیان فکر، هم با سخن رانی است. هم در شعرخوانی است. هم در بحث و گفت و گو است و… چنین بیانی طبعاً به آزادی اجتماعات وابسته است. درست است که خواست کانون آزادی بیان است. اما جامعه از همه سو به هم مرتبط است.
...
تفکر کانونی بر آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثنا، و مخالفت با هرگونه سانسور مبتنی است. برای روشن تر شدن این موضع، ناگزیرم به توضیح چند مساله بپردازم.
بعضی با برداشتی نامناسب از قید «بی هیچ حصر و استثنا»، یا حتی از خود «آزادی» تصور کرده اند که حاصل این گرایش، تاکید بر هرج و مرج و بی بند و باری و یلگی است. حال آنکه کمترین عنایت به مفهوم «آزادی» معلوم می دارد که آزادی قظعاً باید غیرقابل تجاوز بودن آزادی های اساسی دیگران را تضمین کند.
هیچ متفکر یا آزادی خواهی، آزادی را با حق بی حرمتی به دیگران و یا توهین به عقاید و یا سلب حق و رای و آزادی دیگری تعبیر نکرده است.اما متاسفانه در جامعه ی ما بسیاری از بدیهیات را نیز باید توضیح داد. بی هیچ حصر و استثنا در تعبیر کانون به این معناست که نمی توان آزادی بیان و اندیشه را از کسی سلب کرد، همچنان که نمی توان آزادی را استثنائاً به کسی یا عرصه ای یا گروهی اختصاص داد. هم آزادند بیندیشند، و اندیشه شان را بیان کنند. اگر آزادی فقط برای موافقان باشد آزادی نیست. اگر آزادی برای تائید و تحسین اندیشه های موافق باشد که آزادی نیست. آزادی هنگامی است که مخالفان نیز بتوانند بیندیشند و اندیشه شان را بیان کنند. بعضی «حصر و استثنا» را نه تنها به افراد و گروه ها، بلکه به اندیشه ها و موضوع ها نیز سرایت می دهند. این کس بگوید، آن کس نگوید. اینگونه بیندیشد، آنگونه نیندیشد. این حرف را بزنید، آن حرف را نزنید. این یعنی حصر و استثنا. حرمت گزاری به عقاید دیگران و غیرقابل تجاوز بودن آزادی دیگران، ربطی به این حصر و استثنا ندارد. آنها مبتنی بر فرهنگی آزادی و آزادی خواهی است. حال آنکه اینها از سلب آزادی نشأت می گیرد.
آزادی یک فرهنگ است، به همین سبب نیز تجلی خود را در اصول و رفتارها و قوانین جامعه ی مدنی جاری می کند. حال آنکه حصر و محدود کردن آزادی دیگران، دوری جستن از اصول جامعه مدنی است.
اگرها و مگرهایی که در اصول و قوانین جامعه مدنی قید شده است، غالبا به منظور حفظ آزادی های اساسی جامعه است، حال آنکه در جوامعی چون جامعه ی ما که از «جامعه ی مدنی» بهره ی کمتری دارد، این اگرها و مگرها غالباً به منزله ی تعبیر یا حدّ خاصی از آزادی است. ضمن اینکه گاه اگرها و مگرها در اجرا، بیشتر و دقیق تر از خود آزادی رعایت می شود. گاه تاکید بعضی نهادها و مجریان قوانین بر این اگرها و مگرها چندان مشخص و متشخص است که آنچه از خود اصول قانون درباره ی آزادی باقی می ماند، شیر بی یال و دم اشکمی بیش نیست. از اینرو گاهی آدم فکر می کند انگار غرض از طرح آزادی، در برخی اصول قوانین، فقط تذکار و تاکید همین اگرها و مگرها بوده است.....
وقتی سانسور در کار باشد، هم اندیشه آسیب می بیند و هم بیان. به عبارت مناسب تر هم ذهن محدود می شود و هم زبان. هم خلاقیت و نوشتن از تاثیر مخرب آن صدمه می بیند، و هم بهره وری از هنر و آموزش و خواندن و انتقال تجربه و… در نتیجه جامعه از توان زیبایی شناختی، فکری، تحقیقی، علمی، فرهنگی محروم می شود. رشد تفکر انتقادی متوقف می شود.
سانسور هیچ گاه در یک نقطه محدود نمی ماند. کافی است در یک نقطه شروع شود تا به تمام جامعه سرایت کند. سانسور میکرب جان است. جان را فاسد می کند. فرهنگ را از درون می پوساند. به همین سبب سانسور تنها به معنی نقطه چین شدن کتاب ها نیست. بلکه اندیشه و احساس را هم نقطه چین می کند. روابط و حضور و سلوک انسان ها را نیز نقطه چین می کند. حتی گریستن و خندیدن، و سکوت و تامل ها را نیز نقطه چین می کند.
برداشتن قید «بی هیچ حصر و استثنا» از اندیشه و بیان، در حقیقت پذیرش سانسور برای برخی از اندیشه ها یا بیانها است
...
آزادی اندیشه از بابت سانسور هم از آزادی بیان تفکیک ناپذیر است. زیرا ما سانسور را در تمام ابعاد و گونه هایش نفی می کنیم. وقتی پیش از نوشتن، ذهن نویسنده سانسور شده باشد، خلاقین و تولید به درستی و شایستگی تحقق نمی پذیرد. همین که بخشی از درون نویسنده حذف شود، مساله از سانسور بیان فراتر می رود. نقطه چین شدن اندیشه ها و ذهن های ما را چه کسی باید مطرح یا چاره کند؟ هنگامی که پیشاپیش بخشی از نظر و عقیده مان را سانسور می کنیم، به معنی این است که بخشی از بیان خود را سانسور کرده ایم. هنگامی که کسی از داشتن عقیده یا اندیشه ای دچار بیم و اضطراب شود، قطعاً شکل اثر خود را مخدوش می کند. خلاقیت و نوشتن، ارائه ی شکل های تفکر است. پس اگر درون سانسور شود، شکل ها آسیب می بیند. وقتی درون تکه تکه شده باشد، دیگر خودمان نیستیم وقتی نویسنده نوعی از اندیشه را مجاز نیابد، طبعاً در داستانش از ابراز آن بازمی ماند.
پس آزادی اندیشه برای چاره ی خودسانسوری است. برای این است که نویسنده همانطور که می تواند بیندیشد، بیندیشد. خطری که در تفکیک اندیشه از بیان نهفته است این است که عملاً سانسور را به «بیان» تقلیل می دهد. همچنانکه سانسور بیان را نیز از خودسانسوری جدا می کند و دومی را نادیده می گیرد. حال آنکه این دو، اجرای یک مکانیسم اند. و به یک گونه هم باید با آنها مبارزه کرد.
خودسانسوری نتیجه ی حصر اندیشه است و این امری شخصی و مربوط به خود و یا خصلت نویسنده نیست. خودسانسوری محدود شدن نویسنده است. حصر آزادی است. بیماری فرهنگ و خلاف تفکر کانونی است. "
امیدوارم آذرماه (سالگرد این دو نویسنده) بدون هیچ دغدغه ای سپری شود.
سلام خوشحال میشم بهم سر بزنی
مرسی و ممنون
در مورد این قتل ها
به ما دخلی نداشت
ما هم کاری باهاش نداریم
سلاممم.مطلبتو سیو کردم که بخونم....
آپم حتما بیا
سلام...
ها ها ها... چه انتظاراتی... کامنت درست و حسابی!
یه چیزایی میخوای از آدمااااا...
اول بگو ببینم... تعریفت از کامنت درست و حسابی چیه تا منم یک فروند کامنت درست و حسابی واست بذارم.
شما مال دورهی چندم زمین شناسی هستی؟
الان چند سالی هستش که ترم بالاییهای خلاق ورودیها رو به این لقب رفیع ملقوب داشتهاند!
چیز خاصی توی کیفم نبود که نباید میبوده...
چند عدد جزوه و کتاب و دفتر و ادوات تحصیلی + موبایلو و هندزفری و شارژر و... اینا بوده دیگه...
به خدا من بچهی خوبیم!...
امیدوارم تجارب جالبتری داشته باشم...
ببخشید از ته به سر جواب دادم... من کلاً عادت دارم... برگههای امتحانیمم از آخر به اول جواب میدم...
شرمنده مزاحم شدیم....
دیگه دیدم خیلی دل تنگی، گفتم بیام حالتو بپرسم، خودی نشون بدم و اینا....
خب کار نداری؟
مرسی که سر زدی.. ولی دفه دیگه با سر نزن! سر درد میگیری!
فعلاً....
سلام...
خب پسر خوب، تو که نمیخوای جواب بدی بیماری میگی بیا کامنت بذار... چرا التماس میکنی من بیام وقت گرانبهامو بذارم واست کامنت بدم؟
آهان... نشستی آپ کنم، رو آپم کامنت بدی؟
داری وقت تلف میکنی...
حالا که همچینه منم آپ نمیکنم....
آپم کنم زیر پوستی آپ میکنم که نفهمی...
فعلاً...