داخل ماشین توی خیابان در حکت بودیم و از کنار سایه های سیاه متحرک و آدمای دوپا رد می شدیم به جای دنج و سر سبزی می رسیم تا صحبت های خود را در آرامش ادامه دهیم دوستی در آستانه نامزدی و ازدواج قرار دارد علاقمند است مشاوره از ما بگیرد .
صحبت به درازا می کشد و از مسیر منحرف می شود ,دوستی دیگر برای مادرش و بعد تمام زنان و دختران این سرزمین دلسوزی و ترحم میکند!!ولی در پایان به این نتیجه میرسد که در اینجا ما هم نمی توانیم آسوده باشیم ما با آنکه مهر مرد سالاری بر پیشانی داریم ما نیز دل خوشی نداریم...ادامه می دهد ولی دوست دیگر می خواهد موضوع مورد علاقه خود را به میان بکشد و می گوید فکر نمی کنید مرد سالاری ما لازم و ضعیفه بودن اونا باید باشدو کلی دلیل و برهان و ... من حرفش را قطع می کنمو به او می گویم نمی شود زن و مرد را بدون زن و مرد بودنشان دید نمی شود جنسیت برای ما نادیده شود و آنها را صرفا انسان دید بدون هیچ بر جسبی بدون هیچ صفتی بدون هیچ کلمه ای برای تعریف آنها؟!
دوستی دیگر با مکث می گوید سخت است ...باید عاشق باشی!دوست دیگر می گوید این که می گویی چگونه ممکن است تفاوتی نگذاشتن بین انسانی پاک و انسان آلوده ...تفاوتی نگذاشتن بین انسانی که جان انسانی گرفته با انسانی که هیچ نکرده
می گویم هنوز اسیری اسیر صفتها و کلمات که خود خلق کرده ایم کلماتی که می چسبند و تو نتوانسته ای رها شوی
دوباره می گوید نمی شود که ما انسانیم من انسانم و فکرم اجازه نمی دهد به انسانی که لفظ قاتل بهش چسبیده بدون اون لفظ بنگرم و ادامه می دهد گفتنش ساده است باید جای خانواده مقتول باشی!!
می گویم عاشقی؟سری با تردید تکان می دهد می گویم هستی و عاشق به یک غیر همجنس عشق اروسی{1} که ما هر چه از او تعریف کنیم می پرپذیری ولی هرچه از عیب و ایراد او سخن بگوییم تو توجیح می کنی و در دل هیچ گاه نمی پذیری.قبول داری؟
می گوید تا حدودی البته ایرادات به اون شکلی نیستن ولی بلاخره هر انسانی رفتاری دارد نوعی برخورد و ...می گویم خب در نظر بگیر انسانی را عاشق,نه عاشق فردی بلکه عاشق انسان عشق به معنی آگاپه{2}.!حالا به نظرت این انسان می تواند ببیند انسانی با برچسب قاتل را؟!؟
منبسط بودیم و یک جوهر همه بیسر و بیپا بُدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب بیگره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایههای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق{3}
پ.ن:
{1} و {2}:از انواع عشق در یونان باستان
{3}:شرمنده فعلا همینقدرش تو ذهنم بود سعی می کنم کاملش کنم
سلام
خیلی فکر کردم که این مطلب و چطور شروع کنم بیشتر اوقات همینطوری هرچی به ذهنم برسه مینویسم ولی خب این دفعه موندم چطور شروع کنم این همه کش و قوس میام تا بدونم چی باید بنویسم!
اینکه همیشه از آدما بخوای آدم باشن یا از انسان بخوای انسان باشن سخته و خودت رو وادار میکنه که تغییر کنی و بدونی چرا انسان یا آدم بودن برای یه عده سخته؟بعضیا البته می خوان انسان فرشته باشه یا خدا یا یه چیزایی تو این مایه ها در صورتی که نیستن که اگر بودن دیگر انسان نبودن!
انسان موجودی کامل و بی نقص نیست بلکه همین نقص هاست که انسان رو انسان می کنه آیا قراره انسان همیشه فکر درست کار درست و حس درست رو بروز بده؟یا انسان به خاطر انسان بودن خالی از اشتباه و خطا نیست؟
یک نقص انسان مانع از آن نمی شود که اون رو از انسان بودن ساقط کنیم در نظر بگیرین فردی به جای دو دست یک دست و دو پا و ...دارد.آیا اون به خاطر اینکه فقط یک دست دارد نباید انسان نامید؟؟!معمولا به اینگونه افراد میگن معلول معلول جسمی یه عده دیگه هستند به اونا می گن معلول ذهنی و ...آیا اونا انسان نیستند چون کلمه معلول به اونا چسبیده؟
انسانی عاری از فکر یا انسانی عاری از احساسات و یا ...آیا انسان نیست ؟یا انسانی است که به پس و پیش آن کلمه ای می چسبد؟
من سه پست به ترتیب با عنوان "من می پذیرم""تو چه داری"و"تمسخر" نوشتم برای گفتن قسمتی از از واقعیتی که در مورد ما انسانها هست و بازم می نویسم ولی واقعیتهای موجود نباید ما رو از حقیقت خودمون دور کنه یا تلاشی برای بدست آوردن یا تکثیر حقیقت خودمون دور کنه یا تلاشی برای بدست آوردن یا تکثیر حقیقت وجودی خودمون نکنیم ما انسانیم با همه کاستی ها و فزونیها با تمام افراطیها و تفریطها ما انسانیم چون باید باشیم
شاید محکوم بودن ما به انسان بودن حرف بی ربطی نباشه
ما هم خالقیم هم مخلوق هم خداییم هم انسان.ما هم جان می دهیم جانمان از کف میدهیم ما هر لحظه هر روز هر ماه هزاران هزار معجزه انجام می دهیم آب خوردن کار سختی است ولی اینکه ما آن رو به راحتی انجام میدهیم و در نظرمان ساده می نماید معجزه ماست
انسان خوب یا انسان بد؟این دو عبارت خالی از معنی حقیقی است.چون بد و خوب معنای نسبی دارند و در مورد انسان باید بگم رفتار و گفتار اون می تونه بد باشه نه خود وجودی انسان!
می خوای اب بخوری باید پاشی بری یه لیوان بردای(اگه میخوای متشخص باشی)بعد از آب پرش کنی بعد لیوان رو ببری سمت دهان مبارک بعد درست جاش بدی بعد لیوان رو حرکت بدی(طوری که خفه نشی)بعد آب بره تو دهنت بعد ...خلاصه کلی مکافات داری وقتی می خوای یک لیوان آب بخوری ولی از بس تکرار کردی خودت فراموش کردی که چه زجری می کشی برای خوردن یک لیوان آب!
حالا تو موجودی که برای یه اب خوردن ساده این همه مکافات داره می خوای بیای دنیا رو بسازی که چی بشه که اونم اسیر مکافات خودت کنی؟!
واقعا خنده داره تویی که نمی تونی بر احساسات خودت چیره بشی اومدی می خوای دیگران رو کنترل کنی؟!یادت میاد وقتی بابت مرد چه گریه ای می کردی؟یادت میاد وقتی دانشگاه قبول شدی چقدر خوشحال بودی ولی هیچ کدام از اینا نه گریه ات نه خوشحالیت برات نموند و تموم شد
تویی که داری تو لحظه زندگی می کنی و کنترل افکار و خودت رو نداری که همه جا و همه کس رو نشانه میره.یک وقت فکرت میگه تو نوکری یه وقت می گه نه ارباب یه موقع هایی هم ادعای خدایی میکنه این چه وضعشه؟!یه وقت می گی زمین صاف یه مدت دیگه می گی گرد یه وقت می گی ذراتی هست که انرژی(مثلا خورشید)رو به ما می سونه بعد یکی دیگه میگه نه اینطور نیست انرژی همینطوری به ما میرسه!! حالا تو با این فکرت که ثبات نداره می خوای ناجی دنیا بشی؟
تویی که مرگ و زندگیت دست خودت نیست می خوای جلوی مرگ و میر دیگران رو بگیری می خوای به دیگران کمک کنی؟!
بهتره اول بری یه فکری به حال خوردن و نوشیدن و خوابیدنت بکنی مثلا هر وقت گشنه ات شد سیر بشی بدون مکافات و جزر و اینا بعدم بری یه فکری واسه اون احساساتت بکنی که هی نخندی یا گریه نکنی و اینا البته می بینم که داری در بعضی موارد تمرین می کنی ولی بازم احساساتت سر جاش یه خورده بیشتر تمرین کن شاید فتح البابی شد وقتی این مشکلات رو حل کردی تازه میرسی به مشکل اصلیه که همون فکرت یا افکارت ,عقلت یا منطقت که اصلا ثبات نداره و باید روش کار کنی
تو الان نشستی و داری از پشت صفحه مانیتور این مطلب و می خونی به تو می گن آدمی زاد و گاهی هم کلمه انسان رو برات به کار می برند درسته؟! حالا تو چرا انسانی ؟؟!!
به خاطر اینکه دو دست دو پا داری؟بدنت حالت خاصی دارد؟ده انگشت دست داری ئ ده انگشت پا؟
تو هم مثل بقیه حیوانات می خوری می خوابی می شاشی راه می ری متولد شدی و روزی میمیری!اگر تفاوتی بین تو و حیوان هست شباهتی نیز هست
تو می تونی زبانی رو که خودت(اجدادت)درستش کردن رو بفهمی و بخونی وبنویسی ولی حیوانات چون نمی توانند زبان ساخته ی خودت رو بخوانند از تو جدا می شوند؟
یک بار دیگر به خودت نگاه کن دستات پاهات شکمت وبگیه اعضای بدنت و ...یک لحظه صبر کن تو یک جا از بدنت رو هنوز ندیدی و نمی تونی ببینی
صورتت یا بهتر بگم کله ات!برای اینکه بتونی کله خودت رو ببینی نیاز به آینه یا چیزی مشابه به آن داری خب آمادش کن و دوباره نگاه کن چیزهای جدیدی میبینی :چشم و گوش, مو, بینی, لب و ...همه اینها رو می دونی درسته؟!
خب یه چیز دیگه رو هم می دونی اونم اینه که تو یک مغز رو احتمالا کلی اعضای دیگه درونت داری که نمی تونی همینطوری ساده ببینیشون ولی می دونی که داری!
خی دیگه چی؟بگو ببینم تو که اینقدر به خودت فخر می کنی دیگه چه چیز داری؟تو که خودت را ارباب صاحب و اشراف تمام موجودات می دونی دیگه چه داری؟؟
فکر ,عقل, منطق چیزی که تو داری یا شایدم فکر می کنی که داری مگه فکر جزئی از تو نیست مثل ذهنت مثل عقل و ... .منطقی محدودی و متزلزل و عقلی پر اشتباه.
آیا چیز دیگه ای هم داری؟؟
آره تو داری تو حس داری مثل بسیاری از جانوران حسی که نادیده می گیری حسی که اشک رو روی گونه هاتجاری می کنه حسی که خنده رو به لبات هدیه می کند حسی که ....حسی که با خشم جون میگیره با حسادت دنیا رو برات تاریک می کنه
احساس تو همانی است که باعث در آغوش کشیدن دوستدارانت و طرد دشمنانت می شود اما تو با حست دشمنی یا دوست؟
تو حست رو جزئی از خودت می دونی یاجدا از خودت؟آیا احساسات رو کاملا می پذیری یا بعضی رو سرکوب می کنی؟
تو انتخاب می کنی که کدام احساست بروز پیدا کند و کدامیک در گوشه ای تنگ و تاریک به فراموشی سپرده بشه؟
دیگه چه چیز داری؟چه چیز که تو را از دیگر موجودات زنده جدا می کند یا تو را به آنها شبیه تر؟
شاید بگی روح یا بعد معنوی یا...نمی دونم هر اسمی که براش داری که معتقدی فقط تو داری و یا شاید برعکس معتقدی همه موجودات زنده غیر زنده دارند(نظرات مختلفی وجود داره)
خب روح یا بعد معنوی یا ...چه کار با تو می کنند به چه کارت می آیند معتقدی فراتر از همه چیزهایی هستش که تا حالا دیدی یا درک کردی
تو اون رو گاهی خدا می نامی گاهی جزئی از خودت و گاهی تمام هستی.
در هر صورت روح تو واقعا وجود دارد یا فکر می کنی که هست یا توهم و خیالات اون رو به وجود می آورند؟
اون تو رو انتخاب می کنه یا تو اونو؟اون تو رو سرکوب می کنه یا تو اون رو؟؟!اون تو را به وجود می آورد یا تو اون رو کدام به کدام یک نیازمندید؟
آیا چیز دیگری هم داری که بهش ببالی؟؟چه چیز واقعا تو را انسان می کند؟
سلام
چرا این حوادث رخ میده؟
چرا این تفکرات وجود دارند؟
آیا این عدالت است؟
چرا کشتن انسانها شده افتخار؟
تو ایران تو ترکیه تو عراق تو فلسطین همیشه این نوع حرکات رو دیدیم
تو ایران محکوم تو ترکیه هم همینطور تو عراق هم بماند که کی اینکارو کرده یا محکوم یا نه!!!ولی تو فلسطین مورد تشویق!!
چه فرقی وجود داره مگه مسلمان مسلمان نیست؟؟
آیا تفاوتی در دین مسلمانان اونقدر زیاد هست؟که هی می گن نیست؟!
بزارین خیلی راحت بهتون بگم که تفاوت زیادی در دین(بین مسلمانان) نیست.
وقتی ما دین رو مساوی ایدئولوژی میدونیم و شاید پا را فراتر گذاشته و ایدئولوژی خودمون رو فراتر و برتر از دین می دونیم چرا این حق رو به دیگران هم ندهیم؟
وقتی ما با ایدئولوژی خود انسان و انسانیت رو سلاخی می کنیم به نام دین چرا دیگران نکنند؟
وقتی ما دین(ایدئولوژی)خودمون رو برتر از همه چیز و همه کس می دونیم چرا دیگران اینکار رو نکنند؟
وقتی ما کسایی که این حرکات رو در جایی دیگر انجام میدهند می ستاییم (چون به نفع ماست)چرا کسان دیگر همان کار را با ما نکنند؟
لازم نیست جواب بدین
وقتی ما هر کدام ساز خود رو بزنیم و افکار و تخیلات و توهمات خودمون رو بخواییم غالب کنیم میشه همین
کسی که میمیره جدای از اون چیزی که فکر می کنه و جدای از اون چیزی که عمل می کنه یک انسان.
یادتون میاد چند پست قبلی گفتم از انسانیت بگین تعریف خودتون رو از انسان بگین؟اینجا به درد می خوره ,افکار شما از یک کلمه ساده اینجا به درد می خوره
اگه فکر می کنین کسی به خاطر اعتقاداتش می تونه کثیف رذل و کافر و مشرک و...و مستحق مرگ باشه بدونید شما با جندااله هیچ تفاوتی ندارید
شما مثل کسانی که جون خودشونو فدا می کنند تا جون افراد بی گناه یا با گناه رو بگیرند و عده زیادی از انسانها رو با هم رو در رو کنند فرقی ندارید
حالا چه کسی انسان است اونکه جون خودش رو فدا می کنه یا اونکه دیگران رو می کشه یا اون که کشته میشه؟
همه اینها یک نفر هستند کسی که فدا می کنه به خاطر اعتقاداتش ولی انسان می کشه مثل حیوان و کشته میشه مثل ....خودتون بگید انسان کیه؟
کدام انسان با شعوری میتونه اینهارو قبول داشته باشه به خاطر توهماتت انسانها و انسانیت رو به کشتن بدی؟
البته قدیمیا خوب گفتن که ازماست که برماست
چقدر باید ضربه بخوریم؟چقدر باید انسانیت به مسلخ برده بشه تا ما به عقل بیایم؟
تا کی می تونیم شعور و منطق خود رو انکار کنیم؟